محل تبلیغات شما
دو‌ به شک سفر رفتن بودیم دلم مثل هر سال با تاسوعا عاشورای یزد است. اینجا طاقت ندارم. طاقت این شهر پر صدا، بوق و کرنا، چلو خورش ها، لیوان های یک بار مصرف، گعده های جوان سیاه پوش بیکار، طبل های دل لرزان را ندارم. ابدا ندارم. اما راه زیاد است و پراید شریکی ما خسته. نمیدانم مامان پیام میدهد که تکلیف مشخص کنید. نمیدانم ساعت هفت و نیم شب ندانستن. محمدحسین : حکم اعتراضات کارگری آمد! یخ زده و سکوت می‌کند.

اگر غم لشکر انگیزد

برای اسماعیل بخشی

باید گذشت و رفت... پیوسته

ندارم ,های ,نمیدانم ,طاقت ,ساعت ,تکلیف ,نمیدانم مامان ,خسته نمیدانم ,ما خسته ,شریکی ما ,مامان پیام

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها