محل تبلیغات شما

ویلان



تو ادبیات خودمان، چیزی داریم تحت عنوان افسردگی های فصلی، افسردگی های یهویی، افسردگی های پی ام اس. غم و رنج و حال بدی که کمتر از احوال خوب هستند. خیلی کمتر. یعنی ما عموما خوبیم و این لعنتی ها می آیند وسط حال خوش ما. بعد ما تمام تلاش خود را برای از بین بردن این کوفتی ها به کار می گیریم. مثلا ورزش کردن برای از بین بردن حال بد فصلی، نوشیدن آب و آبمیوه ی تازه، معاشرت با دوستان، یوگا، عبادت، خاطره نوشتن.
دو‌ به شک سفر رفتن بودیم دلم مثل هر سال با تاسوعا عاشورای یزد است. اینجا طاقت ندارم. طاقت این شهر پر صدا، بوق و کرنا، چلو خورش ها، لیوان های یک بار مصرف، گعده های جوان سیاه پوش بیکار، طبل های دل لرزان را ندارم. ابدا ندارم. اما راه زیاد است و پراید شریکی ما خسته. نمیدانم مامان پیام میدهد که تکلیف مشخص کنید. نمیدانم ساعت هفت و نیم شب ندانستن. محمدحسین : حکم اعتراضات کارگری آمد! یخ زده و سکوت می‌کند.
دیشب خواب رفیقمو دیدم همون که پست قبل نوشتم نه میخوام بهش برسم و نه میتونم بگذرم فکر کنم خواب خوبی بود. من آخه خیلی خواب میبینم و هشتاد درصدشون کابوسن. یارم میگه لابد شوهرت بده ولی دروغ میگه. میدونم که ربطی به اون نداره. میدونی اصلا اون خیلی مناسبه. خیلی مناسب منه. ما عمیقا کودکیم، عمیقا بزرگیم و عمیقا ویلان. انقدر ویلان که باهم به ستوه میایم و بعد رهاش میکنیم. اما گذشته از لایه های زیرین، در سطح روابط فردی همه چیز خوب تر از خوبه.
معنی یه حرف هایی رو هر قدرم که بگیم میفهمیم در واقع نمی فهمیم تا تجربه نکنیم. حقیقت اینه که پس جمله ی " نه میتونم بمونم و نه میتونم برم و بگذرم" خیلی حس های متفاوتی هست عذاب، خسران، دلتنگی، نفرت و انزجار. این پایه های ابتدایی نهان این عبارت دلخراشه. به سالهای رفته، به امیدهایی که بذر هویتت بودن، به ساعت هایی که گذروندی اونجا فکر میکنی و میگی باید بمونم باید بمونم و درستش کنم ولی نه اینکه نخوای
ببین اردیبهشت شد. یادته پارسال اردیبهشت چیشد. چندبار مردی. چندبار زنده شدی. اعتراف میکنی تو هیچ کدوم از اون مردنا هیچ فکر عمیقی نکردی؟ زندگی مثل یه فیلم از جلوی چشمت رد نشد؟ یادته؟ من یادمه. هر بار فقط و فقط ی آرزو داشتی. میشه فقط یک بار دیگه ریه م پر اکسیژن بشه؟ به همین سادگی. غایت آمال ت به همین کوچکی بود. سخت نمی گرفتی دیگه. فقط آرزو میکردی یه دم و بازدم دیگه انقدر هر بار نمیشد تا دم خفه شدن میومد بالا.
عید دیدنی های من؛ در یک کلام، بر مدار کودک سال های پیش، اصلا سالها که چه عرض کنم، سال پیش نوروز چه دختر صدرنشینی بودم. طوری که بابا هم از زیاده گفتن های دخترش کلافه میشد. از توسعه مشارکتی در بلوچستان تا ن و اشتغال و ازدواجشان. امسال اما؛ مموری موبایل پر از سلفی با بچه های قد و نیم قد شده. از یک سال تا چهارده سال. خاله شادونه ای بودم برای خودم. به بچه های این طرف و آن طرف کتاب هدیه دادم و با همان ها سرگرمشان میکردم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تلاشگران صلح سبز